نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:ماهیگیر,داستان جالب, توسط Reza |

 
 
يک تاجر آمريکايي نزديک يک روستاي مکزيکي ايستاده بود. در همان موقع يک قايقکوچک ماهيگيري رد شد که داخلش چند تا ماهي بود.
از ماهيگير پرسيد: چقدر طولکشيد تا اين چند تا ماهي رو گرفتي؟
ماهيگير: مدت خيلي کمي.

تاجر: پس چرا بيشتر صبر نکردي تا بيشتر ماهي گيرت بياد؟
ماهيگير: چون همين تعداد براي سير کردن خانواده ام کافي است.

تاجر: اما بقيه وقتت روچيکار مي کني؟

ماهيگير: تا دير وقت مي خوابم, يه کم ماهي گيري مي کنم, بابچه ها بازي ميکنم بعد ميرم توي دهکده و با دوستان شروع مي کنيم به گيتار زدن. خلاصه مشغوليم به اين نوع زندگي.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و مي تونمکمکت کنم. تو بايد بيشتر ماهي گيري کني.
اون وقت مي توني با پولش قايق بزرگتريبخري و با درآمد اون چند تا قايق ديگر هم بعدا اضافه ميکني. اون وقت يه عالمه قايقبراي ماهيگيري داري.
ماهيگير: خوب, بعدش چي؟
تاجر: به جاي اينکهماهي ها رو به واسطه بفروشي اونا رو مستقيــما به مشتري ها ميدي
و براي خودتکارو بار درست مي کني... بعدش کارخونه راه مي اندازي و به توليداتشنظارت
ميکني... اين دهکده کوچک رو هم ترک مي کني و مي روي مکــــزيکوسيتي! بعداز اون هم
لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورک... اونجاست که دست به کارهاي مهمتري مي زني...

ماهيگير:اين کار چقدر طول مي کشه؟
تاجر: پانزده تابيست سال.
ماهيگير: اما بعدش چي آقا؟
تاجر: بهترين قسمت همينه,دريک موقعيت مناسب که گير اومد ميري و سهام شرکت رو به قيمت خيلي بالا مي فروشي! اينکار ميليون ها دلار برات عايدي داره.
ماهيگير: ميليون ها دلار! خوب بعدشچي؟
تاجر: اون وقت بازنشسته مي شي! مي ري يه دهکــده ي ساحلي کوچيک! جاييکه مي توني تا دير وقت بخوابي! يه کم ماهيگيري کني, با بچه هات بازي کني! بري دهکدهو تا ديروقت با دوستات گيتار بزني و خوش بگذروني

 

گفتیم امروز برای تنوع هم که شده یک داستان خیلی عاشقانه نزاریم اینو بخونین!نامردین اگه نظر ندین... 

من خیلی خوشحال بودم !

من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!


نتیجه اخلاقی : همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی ماشینتون جا بذارید شاید براتون شانس بیاره !

راستی من متاسفانه خواهرزن ندارم .!یعنی اصلا زن ندارم   منتظر نظرای قشنگتون هستم ....

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.